ذهنتون تا چه حد بازه؟


پاسخ های بی سوال

درست جلوی چشم همه آدما جوابایی هست که هیچ سوالی براشون نیست

 

اینم داستانی که قولش رو دادم. قدیمیه ولی باحاله و آدمو مجبور میکنه یه کم فقط یه کم فکر کنه

::..::..::..::..::..::..::..::

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند  که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت  می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی

صدفهایی را که به ساحل می  افتد در آب می‌اندازد.


 -
صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟

 -
این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این  صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود  اکسیژن خواهند مرد.

 -
دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود  دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه  همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
 
 
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت

 

 و گفت :   "برای این یکی اوضاع فرق کرد."


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در پنج شنبه 17 مهر 1390برچسب:, ساعت 13:38 توسط Omid|


مطالب پيشين
» انتقالیم اومد
» توپ شن وسنگ ریزه
» هنر؟!
» شرمندگیش موند واسه ما
» باز برگشتم
» گاهی وقتا
» تاریخ ایران
» شبیه سازی حرکت
» نتایج نظرسنجی عاشورا
» محرم ماهی برای یک سال
» پروین اختر چرخ ادب
» آب داخل بطری پلاستیکی عامل سرطان
» کادیلاک اوباما
» نامه تکنیکی
» قات زدن یا قاط زدن مسئله کدام است؟
» نتیجه نظر سنجی 1
» خوکهای جهنمی
» تبریک تبریک تبریک
» شغل آینده پسر کشیش
» نوستالژی چیست؟